• وبلاگ : ERSHAD BeTa
  • يادداشت : ERSHAD BeTa ft Esi M-BORO AZIZAM
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + انكار 
    ارشاد يه پست جديد بذار ديگه

    + ازيتا (ابجي نگين ) 

    چرا با نگين اين كارو كردي هااااااااااا

    اون مگه دوستت نداشت

    چرا دلشو شكستي

    اون ديوانه بار دوست داشت ظالم الهي كه خير نبيني ازهمه پسرها بدم مياد نامرد خيانتكاررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

    + ازيتا (ابجي نگين ) 
    حالا اومدي تو وبش ميگي( آدم بده ي اين داستان منم نه نگين..........................)نه جونه من دادا بيا نگين ادم بده باشه زكي !!!!!!! تو لياقتشو نداشتي دادافهميدي متاسفم براي نگين كه عاشق چه جانوري شده بود اصلا تو چه جوري پسه نگينو داري ها نكنه نگين بهت داده هااااااا

    سلام به اقاي بي جنبه

    من ازگروه ضد خودت مراحم ميشم

    خاستم بگم انگار اول وبو نخوندي كه نوشته پسراي بي جنبه برن بيرون

    منظورم شمابودي چون خيلي بي جنبه بازي دراوردي

    البته حق داري چون حسابي چزونديمت

    پس بيا بيشتر حالتو بگيريم اقاي..........

    خوب ديگه مزاحم وقتم نشو كار دارم

    بيا دوباره خاستي نظر بده ندادي هم مهم ني

    باي تاهاي

    نرو

    چرا آخه تنها کسي که فکر مي کردم درکم مي کنه

    تنها کسي که فکر مي کردم حرفهامو مي فهمه

    تنها کسي که فکر مي کردم منو خوب مي شناسه

    اينجوري و به اين راحتي بياد و بگه ديگه دوستت ندارم

    فقط موندم گناه من اين وسط چي بود که بايد همچين تاواني بدم

    يادته گفته بودي من پرنده اي که توي دستمه رهاش ميکنم اگه مال من بود

    بر ميگرده اگه نبود بر نمي گرد ديگه

    خوب بي معرفت پرندرو رها کردي پس چرا خودت فرار کردي

    مگه من بهت نگفته بودم اگه نباشي ديونه مي شم

    خدايا چرا نبايد دوستم داشته باشه

    منم که همه زندگيم رو به پاي او بستم

    خدا منو مي بيني صدام رو ميشنوي

    پس چرا چيزي نميگي

    خدا اصلاً هستي

    خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    امير تنهام نزار

    در دادگاه عشق

    قسمم قلبم بود

    وکيلم دلم و

    حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان،

    قاضي نامم را بلند خواند

    و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و

    سپس محکوم شدم به تنهايي و مرگ وديوانگي...

    کنار چوبهء دار از من خواستند

    تا آخرين خواسته ام را بگويم

    و من گفتم:

    تا آخرين نفس

    دوستت دارم امير...

    + انكار